تبدیل شدن به یه متخصص آرزوی خیلیامونه. واقعیت اینه که وقتی کاری رو شروع می کنیم خصوصا اون اوایل کار مدام به اون روزی فکر می کنیم که تبدیل شدیم به یه متخصص همه فن حریفی که کارش حرف نداره و مردم سرش قسم می خورن. اینکه توی خونه بشینیم و از بس مهارت و تخصص ما نقل مجالس شده باشه که تند و تند بهمون پروژه پیشنهاد بشه و ندونیم باید کدومو قبول کنیم و کدوم یکیو رد کنیم?. اما قبل از تبدیل شدن به چنین شخصی بهتره چند لحظه صبر کنیم و همین اول کاری از خودمون چندتا سوال بپرسیم. توی این مقاله به 7 تا سوال اساسی که باید قبل از شروع یه کار به طور جدی از خودمون بپرسیم اشاره کردم. پرسیدن این سوالا کمکتون میکنه که مسیر شغلیتون رو بهتر انتخاب کنید و از خیلی از دوباره کاریها جلوگیری کنید پس باهام همراه باشید?.
1 . از این کار خوشم میاد؟
اولین و مهمترین سوالی که در شروع یه کار لازمه از خودمون بپرسیم اینه که من واقعا این کار رو دوست دارم یا نه؟ به همین راحتی! با خودتون روراست باشید. برای مثال شما واقعا عاشق طراحی سایتی و اگه 4 یا 5 ساعت متوالی کار کنی اصلا متوجه گذر زمان نمیشی و کلی بهت خوش میگذره؟ یا اینکه انتخابش کردی چون فکر میکنی شغل خوبیه و میتونی به درآمد خوبی ازش برسی؟
کارآموزای زیادی داشتم که تنها و تنها هدفشون از شروع برنامه نویسی این بود که برن سر کار بدون اینکه توجه کنن اصلا این کار رو دوست دارن یا نه؟ این کار براشون مناسبه یا نه؟. متاسفانه این بچه ها هموناییان که با وجود صرف هزینه، انرژی و زمان زیاد باز به نتیجه نرسیدن و باز برگشتن سر خونه اول البته با این تفاوت که پول، وقت و انرژی قابل توجهی رو از دست دادن و نه تنها پیشرفت نکردن بلکه پسرفت هم داشتن?♀️.
برای شروع هر کار و هر تخصصی خیلی مهمه که دوستش داشته باشید. علاقه بهتون کمک میکنه که وقتی مسیرتون سخت میشه ادامه بدید. کمک میکنه وقتی مسیرتون کند میشه یا مبهمه ادامه بدید و حتی کمکتون میکنه که وقتی مسیرتون از نظر همه بی نتیجه و بی حاصله ادامه بدید و این ادامه دادن و تلاش مستمر بعد از مدتی جواب میده اما لازمه اش علاقهست که توی سختی های مسیر کمکتون کنه.
2 . این کار مناسب من هست؟
یکی از حرفایی که روانشناسی این روزا بهمون القا میکنه اینه که تو فقط کافیه بخوای شک نکن بدست میاری!!. با وجودی که این حرف درسته ولی آدم باید واقع بین هم باشه. یکی از ویژگی های اصلی ای که یه هدف باید داشته باشه منطقی بودن اونه. بیاید فرض کنیم من دلم بخواد عکاس خوبی بشم و از طبیعت بکر ایران عکاسی کنم. حتی اگه این کار رو واقعا هم دوست داشته باشم اما آیتم هایی هست که باید بهشون توجه کنم. برای مثال ممکنه من کارمندی باشم که نیاز داره هر روز سر کار حاضر بشه و در طی سال امکان مرخصی گرفتن چندانی نداشته باشم و یا خانواده من با سفر رفتن های پی در پی من مشکل داشته باشن و یا هزینه این سفرها برای من قابل پرداخت نباشه.
می بینیم که به جز تخصص در عکاسی و علاقه به عکاسی باز هم محدودیت هایی وجود داره که در حال حاضر این کار رو برای من تبدیل به گزینه نامناسبی میکنه. ممکنه 10 سال دیگه چنین محدودیت هایی بی معنی باشن ولی در حال حاضر اینها محدودیت هایی هستن که به طور جدی مانع این میشن که کارم رو به درستی انجام بدم. بهتره به جای جنگیدن با شرایطی که شاید نتونیم به راحتی اونها رو تغییر بدیم، انرژیمون رو روی داشتهها و نقاط قوت مون متمرکز کنیم.
3 . واقعا می خوامش یا فقط جو گیر شدم؟
جو گیر شدن یه پدیده کاملا طبیعیه. دلیلش هم واضح و مشخصه. یه مثال کوچولو واستون میزنم، فرض کنید توی یه شبکه اجتماعی یه نفرو می بینید تقریبا هم سن و سال خودتون یا حتی شایدم کوچیک تر که کلی دنبال کننده داره و یه زندگی فوق ایده آل داره و ادعا میکنه همه اینا رو با طراحی سایت بدست آورده و شما هم اگه بخواید می تونید به راحتی و با صرف کم ترین زمان و زحمت به این جایگاه برسید. این میشه که شما خودتونو تو یه موقعیت شگفت انگیز تصور می کنید و انتظار دارید با یکی دو ماه برنامه نویسی کردن به این جایگاه ایده آل برسید.
این تخیلات عجیب و غریب باعث میشه آدم دچار جو زدگی بشه و تحت تاثیر هیجان یه راهی رو انتخاب کنه. حتی شاید اینقد این هیجان قوی باشه که مسیر آموزش رو هم طی کنه ولی با اولین مانع انگار که یه لیوان آب سرد ریخته باشی تو صورتش چون انتظار داشته با یه دنیای گل و بلبل رو به رو بشه ولی این اتفاق نافتاده. پس قبل از شروع حواستون باشه مطمئن بشید که واقعا این کار رو دوست دارید یا نه؟ واقعا براتون مناسبه یا شما فقط تحت تاثیر قرار گرفتید؟
4 . چقدر با مسیر آشنا هستم؟
بیاین فرض کنیم یکی از دوستاتون به یه رستوران اون سر شهر دعوتتون کرده و شما هم قبلا هیچوقت اونجا نرفتید و با مسیر آشنایی ندارید. مسلما دل رو نمی زنید به دریا و راه بیفتید تو خیابون تا شاید شانسی و اتفاقی و بعد گذشت یه زمانی به شکل معجزه آسا برسید به مقصد. احتمالا اولین کاری که می کنید چک کردن محل مورد نظرتون توی google map و یا پرس و جو کردن از دوست و آشنا هست. اینجوری می تونید تصمیم بگیرید فاصله تون از مقصد چقدر هست. چه راه هایی برای رفتن به اونجا وجود داره؟(تاکسی، اسنپ، اتوبوس و…) و اینکه شما از چه راهی برید بهتره؟
نکته جالب اینه که برای رفتن به یه قرار دوستانه اینقدر راجع به مسیر اطلاعات کسب می کنیم ولی برای انتخاب مسیر شغلی مون این دقت و توجه رو نداریم و همینجوری بدون تحقیق و پرس و جو دل رو می زنیم به دریا و شروع می کنیم و اگه بخوام باهاتون صادق باشم این کار معمولا نتیجه خوبی نداره.
5 . راهنمای مناسبی انتخاب کردم؟
وقتی بالاخره تصمیم می گیریم شروع کنیم وقت اون رسیده که یه راهنمای خوب انتخاب کنیم کسی که علاوه بر آموزش بتونه ما رو توی موقعیت های واقعی قرار بده و ما رو با فضای کار به شکل مناسبی آشنا کنه. خیلی مهمه که هر کسی رو به عنوان راهنما انتخاب نکنید. اول سوابق اون آدم رو چک کنید و سطح کارش رو بسنجید. ببینید دست آوردهاش چیه و قراره شما رو به چه مرحله ای برسونه؟ و در کنار همه اینها خیلی مهمه که از اون آدم خوشمون بیاد.
شاید به نظرتون عجیب باشه ولی همه مون تجربه معلم هایی رو داشتیم که دلمون میخواست اگه از هیچ درسی نمره نگیریم تو کلاس اون معلم بدرخشیم و این قطعا به خاطر رفتار اون معلم بوده که روی ما تاثیر داشته و باعث شده منطق ذهنیش رو بهتر درک کنیم و بتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. ممکنه مدرسی خیلی خوب باشه و سوابق و رزومه عالی داشته باشه ولی ما نتونیم با منطق ذهنی، شیوه تدریس و بیانش کنار بیایم. در اینصورت انرژی، زمان و هزینه ای که قراره توی این راه صرف کنیم تلف میشه و ممکنه به نتیجه دلخواه نرسیم.
6 . به اندازه کافی تمرین می کنم؟
این سوال، سوال خیلی مهمیه. به جرات می تونم بگم اگه همه شرایط اوکی باشه ولی اگه تمرین کافی نداشته باشید به نتیجه ای که باید نمی رسید و این فقط در رابطه با برنامه نویسی و طراحی سایت نیست. هر کاری توی دنیا نیازمند تمرین و تکراره. لازمه مهارت تمرینه و اگه تمرینتون کافی نباشه رسیدن به مهارت تقریبا غیر ممکنه.
پس مهمه روزانه از خودتون و مدرس تون این سوال رو بپرسید که به قدر کافی تمرین دارم؟ چطور می تونم خودم رو ارتقا بدم و عملکرد بهتری داشته باشم؟
7 . هدف نهایی من چیه؟
نقطه پایان به اندازه نقطه شروع مهمه. اهمیت هدف اینه که بدونی به مقصد رسیدی یا نه؟ برای مثال اگه هدف شما استخدام توی شرکت مایکروسافت باشه، مسیر شما خیلی متفاوت تر از کسیه که قصد داره برنامه نویسی رو در حد استخدام توی یه شرکت معمولی ادامه بده. هدف بهتون کمک میکنه بفهمید چه مسیری رو باید طی کنید و مهم تر اینکه بفهمید کی باید توقف کنید و از نقطه ای که بهش رسیدید لذت ببرید و برای هدفهای بعدی برنامه ریزی کنید.
این مقاله رو خوندم که چی بشه؟
توی این مقاله بهتون هفت تا سوال مهم و اساسی رو معرفی کردم که اگه واقعا و صادقانه بهشون توجه کنید میتونید خیلی بهتر و با صرف زمان، انرژی و هزینه کم تری به هدفتون برسید. اگه توی شروع راه هستید و نیاز دارید اطلاعات بیشتری بدست بیارید می تونید از بخش نظرات با من در ارتباط باشد. با آرزوی موفقیت ?